غروب

 

براي فرار از غم غروب هنگامم

براي علاج بغض عصرانه‌ام

خورشيد را گرفتم

در قفسي گذاشتم

در اتاقم ،تا هميشه روز باشد

بي‌غروبي دلگير...

نگاه خورشيد را غم گرفت

صورتش خونمرده شد چون غروب

و من باورم شد

غم من، بغض من

همه دلتنگي‌هايم

از اسارت است

نه از غروب

سينا به‌منش

 

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, غروب آفتاب,
نویسنده : Mehr
خانه ام .. . . . . اينجاست!

 

خانه‌ام اينجاست

در قلمرو هميشگي چشم‌هاي تو

پشت پرچين مژگانت!

موهايت را چتري زدي

اما باران خيسمان كرد!

گمانم يادمان رفته بود

باران را خدا آفريده

چتر را انسان!

حالا ريسمان باراني را بالا برويم

يا خيابان‌هاي باران خورده را

توفيري نمي‌كند!

خيسيم!

مثل عطر مريم!

پنجره را باز كن آيه!

بگذار نور صورتي باران

روي تاقچه سبز شود!

مجتبي تقوي‌زاده

 

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, خانه ام, الهه, رويا, عزيز,
نویسنده : Mehr
در صدد جواب تو نيستم!

 

من مست جرعه‌هاي شراب تو نيستم/ در جست‌وجوي وهم سراب تو نيستم/ هر چند گشته ساحت لبهام خشک خشک/ محتاج بارشي ز سحاب تو نيستم/ باري اگر که ظلمت از اين نيز بگذرد/ در انتظار نور شهاب تو نيستم/ رندم ولي نه در پي يارم، نه بي‌قرار/ هستم خراب، ليک خراب تو نيستم/

خواهي نظر نما و نخواهي نظر مکن/ در بند لطف و قهر و عتاب تو نيستم/ عمري‌ست بر درم که مگر يک درم کرم/ ديگر ولي معطل باب تو نيستم/ خامي نکرده‌ام اگر از عشق دم زدم/ بيراهه نيست سينه کباب تو نيستم/ پرسيده‌ام قريب هزاران هزار بار/ گفتي که در حدود جواب تو نيستم/ گفتي برو که برفکنم پرده‌هاي راز/ محرم مگر به کشف حجاب تو نيستم/ ديگر صداي تو به من اين‌جا نمي‌رسد/ يا از مخاطبان خطاب تو نيستم.

محسن حسن‌زاده

 

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, احساس,
نویسنده : Mehr
احساس

بي‌تو با حسرت و با درد جدايي چه كنم
روز و شب گريه كنم باز نيايي چه كنم؟
كنج ويران قفس مرغ دلم مانده اسير
نكند بار دگر ميل رهايي چه كنم؟
نيست جز فكر و خيال تو مرا كار دگر
چه كنم با غم اين عشق خدايي، چه كنم؟
مرغ شب نيز به تنگ آمده از ناله من
بس كه كردم ز غمت نوحه‌سرايي چه كنم؟
بسته بر حلقه زنجير غمت پاي دلم
نيست زين دام بلا، نيست رهايي چه كنم؟
در به روي همه بستم ز تو غافل نشوم
در دم مرگم اگر باز نيايي چه كنم؟
ترسم آخر تو نيايي بميرم ز فراق
به سر خاكم اگر باز نيايي چه كنم؟
كنج ويران قفس مرغ دلم مانده اسير
نكند بار دگر ميل رهايي چه كنم؟
نيست جز فكر و خيال تو مرا كار دگر
چه كنم با غم اين عشق خدايي، چه كنم؟
مرغ شب نيز به تنگ آمده از ناله من
بس كه كردم ز غمت نوحه‌سرايي چه كنم؟
بسته بر حلقه زنجير غمت پاي دلم
نيست زين دام بلا، نيست رهايي چه كنم؟
در به روي همه بستم ز تو غافل نشوم
در دم مرگم اگر باز نيايي چه كنم؟
ترسم آخر تو نيايي بميرم ز فراق
به سر خاكم اگر باز نيايي چه كنم؟

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, احساس,
نویسنده : Mehr
خاطره

هر روز خاطره با تو بودن رو دوره مي‌كنم
كه مبادا يادم بره روزايي رو كه
يه نفس عميق مي‌كشيدم
تا وجودم رو لبريز كنم از حس با تو بودن
اين خاطره‌ها رو دوره مي‌كنم
تا يادم نره
چه پستي‌ها و بلندي‌هايي داره عشق...

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, خاطره,
نویسنده : Mehr