دلتنگی ادامه داره....!!!

شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟

 

شده نتونی جای کسی رو که دومین تپش قلبت واس اون بودرو با چیز دیگه پر کنی؟

 

خيلي سخته ادم كسي رو نداشته باشه...

 
دلش لك بزنه كه با يكي درد دل كنه ولي هيچكي نباشه...


نتونه به هيچكي اعتماد كنه هر چي سبك سنگين كنه تا دردش رو به يكي بگه ...


نتونه اخرش برسه به يه بن بست ...

 

قبولی تو رشته ای که آرزوشو هم داشتی نتونه راضیت کنه وباز...

 

بری سراغ گیتاری که هنوز خوب نمیتونی حرف دلتو باهاش بنوازی...

 

فقط بازی با صدای چندتا ریتم...

  
تك وتنها با يه دلي كه هي وسوسش مي كنه اونو خالي كنه ...


اما راهي رو نمي بينه سرش روكه بالا مي كنه

 

اسمون رو مي بينه به اون هم نمي تونه بگه...


خيري از اسمون هم نديده ......


 

 

مگه چند بار اشك هاي شبونش رو پاك كرده...؟!

 

بهش محل هم نداده تا رفته گريه كنه زود تر از اون بساط گريه اش رو پهن كرده تا كم نياره ....

 

خيلي سخته ادم خودش به تنهايي خو كنه اما دلي داشته باشه كه مدام از تنهايي بناله... 

 

خيلي سخته ادم ندونه كدوم طرفيه؟!

 

خيلي سخته ادم احساس كنه خدا اونو از بنده هايش جدا كرده ...

 

خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي كني داره به حرفات گوش مي ده يا ...

 

پرده ي گناهات انقدر ضخيم شده كه صدات به خدا نمي رسه.... ؟!

 

 

:: موضوعات مرتبط: عاشقانه ها، دل نوشته ها، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز, گوش بده, سخته, وقت داری, دوست دخترم, عشقم, عمرم, ,
نویسنده : Mehr
هنوز عاشقتم...!!!

 

 

 

صندوقچه خاک خورده ی زندگیم را گشودم..تا مفهوم عشق در زندگی کردن را در یابم..امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را در یابم...آیا عشــــق زندگیــــــم هــنوز در آن صندوقچـــــه کوچک من بود؟؟ امید داشتم هنوز باشـــــد!!!!

 

اما وقتی آن را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم...! یک مشت خاطره بود..یک مشت دفتر خاطرات...یک مشت خاک و آن چیــــــزی که از مـــن مانده بود حسرت بود...!!!آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت..!به طوری که حتی حس می کردم مرا در قفس گذاشته اند..و از خاک و زندگی دور میکنند..!!آیا چنین بود؟؟؟

دفتر خاطرات را ورق میزدم...به امید پیدا کردن عشق...اما چیزی در آن ندیدم...جز نوشته هایی بر روی کاغذ..  انگار به من لبخند می زدند...و میگفتند مارا بخوان...آنها نمی دانستند من فرصت اندکی دارم..و وقت خواندن ندارم...باز شروع به گشتن کردم...شاید چیزی بیابم...ورق ها را زیر و رو کردم...چیزی نبود هیچ نشانی از عشق ندیدم...

ولی در ته صندوقچه یک گل سرخ بود...آن گل سرخ خشکیده نشده بود...و بوی معطر گل سرخ همه جا را پر کرد...و آن نشانی از عشق بود که به خاطرش فرسنگ ها را رفتم تا آن را بیابم  و زندگی خاک خورده ام را با عشق بسازم...بی آنکه بدانم عشق در درونم است...نه جای دیگر..و من چشم انتظار در حسرت یک نگاه تو  به انتظار نشسته ام...!!!

و من همچنان تا ابد همین جا همراه تمام اشکهایم کنار پلکان شک و تردید در انتظارش خواهم ماند ...اما همیشه حس غریبی به من میگوید که اگر می خواست برگردد هرگز نمی رفت...!!!!

 

:: موضوعات مرتبط: معرفي، دل نوشته ها، بحث هاي جنجالي، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
میروم تا در دنیای تنهایی در انتظار مرگ خود بنشینم..آخرین آپ!

 

به تو می اندیــــشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر مــــن

به خود و عشـــق عمیقت در تن

به تو و خاطــــره ها

که چرا هیچ زمانی من و تو مــا نشدیم

جام قـــلبم که به دست تو شکست

..

من چرا باز تو را می بخـــــشم؟

به تو می اندیشم

به تو که غرق در افـــــکار خودی

من در اندیشه افکار تـــوام

قانعم بر نگه کـــوته تو

هر زمان در پی دیدار توام

یــــه لحظه از یادم نمیری

دوستتتتتتتتت داررررررررررررررم

 

 

خداییش اینطوری بود حال و روزم ؟
خداییش حقمه اگه بسوزم؟

منو از دست حرفات خسته کردی
خداییش بد منو وابسته کردی


آخه تو مشکلم رو میدونستی
خداییش تو می خواستی میتونستی

جواب مهربونیمو ندادی
نگو نه ، قدرمو نمی دونستی

منو از دست حرفات خسته کردی
خداییش بد منو وابسته کردی

جوونیمو ازم راحت ربودی
خداییش اون که می گفتی نبودی

انصافا تو رفاقت کم گذاشتی
من عاشقو اصلآ دوست نداشتی


دل تنهام که رسمآ بود با تو
خداییش مشکل از من بود یا تو؟

 

 

سلام بی معرفت....سلام نامهربون...این بود جواب مهربونیام؟؟؟ یعنی حق من این بود؟؟؟

 

یعنی من انقدر واست بی ارزشم که حتی اجازه نمیدی ۱ کلمه باهات حرف بزنم؟؟؟نمی خورمت که فقط کارت داشتم...اینجوری باید رسوام کنی؟؟؟؟ مثل این دیوونه ها در به درت باشم؟؟؟با غریبه هم اینجوری برخورد نمیکنن!

خب چرا نمیخوای واس آخرین بارم که شده باهات حرف بزنم؟؟؟ نگو که حرفامونو زدیم چون آخرین بارم تو بدون خداحافظی من رفتی...این یعنی نهایت شکنجه...اگه من یه بار باهات بی انصافی کردم  تو ۱۰۰۰ بار خوردم کردی...اما بازم نمیدونم با چه غروری دارم .... رضا این عشق منو باور کن...بفهم که نیمه ی منی...اگه نبودی انقد دیوونه وار نمیپرستیدمت... اینجوری ملتمسانه ازت خواهش نمیکردم که برگردی..حتی واسه چند ساعت....هیچ احساسی دیگه بهم نداری..اینو میدونم...اما من که دوستت دارم!!! نمیخواستم اذیتت کنم فقط میخواسم واس آخرین لحظه های ... کنارم باشی...یعنی انقدر خواهش بیجاییه؟؟؟ مایی که ......    واقعا تو فراموش کردی؟؟؟

فکر نکن این لحظه های آخری که میگم پا بندت میکرد...قول میدادم رهات کنم ...قول میدادم...

بخدا هیچ جایی ندیده بودم با یه گدا اینجوری برخورد کنن...دلت   احساست .. قلبت کجا رفته؟؟!!!

این خیانت نیست...اینم بدون که تو قبلا هیچ خیانتی به مادرت نکردی که الان عذاب وجدان داشته باشی..تو پسر خوبی واس خانوادت بودی و هستی..به این شک نکن..پس این دنیا و اون دنیا مامانت ازت راضیه...فداتون بشم من..اگه من باعث شدم چند باری به خونوادت دروغ بگی واقعا معذرت میخوام..اگه بشه اون دنیا گناهاتو گردن میگیرم..من به خانوادم خیانتی نمیکنم..رسوای عشقت بودم و هستم..اینو همه میدونن !!از ته قــــــــــــــــــلبم واس سلامتی مادرت خوشحالم..و دعا میکنم و امیدوارم که همیشه سلامت و با آرامش باشه...خوشحالی تو خوشحالی منه...خیلی شرمنده ام..رضا جون اون کارایی که میگی غلط بوده و تو انجام دادی یه زمانی واس خودت و خودم عشق بود نه غلط...واســـم اون دوران خیلی زیبـــاو مقــــدسه پس نه اینجا نه تو ذهنت و نه هیچ جایی دیگه بهش بی احترامی نکن....این تنها خواهشمه..حالا اگه روزگار دوسمون نداشت و اینجوری شد دلیلی نمیشه به اون عشق پاک و قشنگ بگی غلط...!!هیچ کسی مثل ما تو این دنیا اون احساس و عشق و تجربه  نکرده ونمیکنه اینو من مطمئنم...پس بهش احترام بذار..وای چقدر با این حرفت دلم گرفت..اگه به خودم فحش میدادی ناراحت نمیشدم..اما ای کاش به عشقمون توهین نمیکردی...عشقی که واسش تو دهن کسی که گفت عشق نبود هوس بود زدم..!!!

 نمیدونی با دلم چکار کردی...به خدایی که میپرستی قسم فقط میخواستم واس آخرین بار صداتو بشنوم ...شاید هرکی جای من بود الان ازین همه خار و کوچیک کردنش پشیمون میشد..اما حرف دلمو میزنم به هیچ عنوان پشیمون نیستم ..عشقت واسم با ارزش تر از این حرفاست..اما ازینکه آرامشتو بهم زدم واقعا ناراحتم...فقط آرزوی مرگ میکنم...فقط..اگه میدونستم حرکتی از طرف من باعث میشه دنیا رو سرت آوار شه غلط میکردم ....ترجیح میدادم تو قلبم خورد شم تا اینکه ناراحتیتو ببینم..

میدونم تو الان عاشق نیستی و معنی این حرفامو اصلا نمیفهمی...نمیدونی روزی ۱۰۰۰۰۰بار یاد تو دیوونم میکنه...همه ی زندگیم خاطره ی توإ ..!دارم پرپر میشم...عین یه گنجشکی که تو قفس کوچولویی زندانیش کردن...فقط به امید اینه که شاید دوباره بتونه چند ثانیه آزادانه پرواز کنه...مثل من که فقط لنگه چند لحظه شنیدن صدات بودم...که واس کل عمرم بس بود...درک این موضوع برات سخته میدونم...خب تو که حال من و نداری..!!باتو دوران پاک کودکی و رد کردم و عاشق شدم...همه ی هستی و فکرو ذکرم بودی و هستی....

اما همه ی این خواسته هامو که فکر میکردم شاید جوابمو بدی واس یه لحـــــــظه آرامش تو زیر پــــــا میذارم عشق من...مطمئن باش من فقط خوش بختیتو میخوام...بمیرم که باعث شدم نگران بشی..باور کن با هر اس ام اس ۱۰۰ بار خودمو فحش میدادم...به قرآن دختری نیستم که این کارارو کنم...خودتم میدونی..باور کن راه دیگه ای نداشتم...نمیدونی واس اینکه از حالت با خبر باشم دست به چه کارایی که نزدم... واس همین قول میدم خودمو تنبیه کنم..قول میدم... بیچاره من..!

رضا جان به سینابگو نمیخواد خطشو عوض کنه..مثل داداشمه خیلی دوسش دارم.خودتم واس خطهایی که داشتی راحت باشو روشنشون کن..دیگه مزاحمی به نام رویا ندارین..اما بی انصاف نباشین هرکی زنگ زد فکر کنین منه بیچاره ام...گناهموپاک میکنینا...!!!همه ی شماره هاتون از تو ذهن و گوشیم پاک شد!تا به الانم ازتون معذرت میخوام...شما باید حلالم کنین...من نبودم دل و احساسم بود..

 همین الان سر انگشتامو سوزوندم  لا اقل تا چند روز  درد بکشم ..یه سیلی محکمم به خودم زدم که ... حقمه...!! اینم از طرف شما که یه ذره تو دلتون خوشحال بشین..توروخدا ببخشید..

دوست نداشتم هیچ کدوم از یادگاریاتو از دست بدم مخصوصا این وبلاگ....همیشه همه جا همرامن..اما مجبورم اینو پس بدم..با اینکه خودتم میدونی چقدر دوسش دارم و واسم با ارزشه...این وبلاگ آرامش من بود..خیلی آرومم میکرد..هدیه خیلی قشنگی بود...دل کندن ازش واقعا برام سخته..من لیاقت هیچ چیو ندارم..هیچی..میرم با درد خودم بسوزم..بازم میگم حلالم کن...  رضاجونم این نوشته ای که الان تو چند دقیقه میخونی و هیچ ارزشی واست نداره من تو یه دنـــیا درد و اشک و  ناراحتی نوشتم...واس همیشه رفتم!!خیالت راحته راحت.. این وبلاگ دیگه آپ نمیشه... کی بشه  رویا هم دیگه نفساش آپ نشه و واس همیشه نفس راحت بکشی...


 

می‌گویم: سلام
کسی جوابم نمی‌دهد
پس خدانگهدار می‌گویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دست‌هایش تکان بخورد!!!

 

اگه دوست داری ادامه ی مطلبو بخون...

:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr
سلام

چرا دیگر نمیتوانم بخندم؟

مدتهاست

که دیگر نمیتوانم بخندم نمیدانم چرا ؟ مدتیست که دلم گرفته و از دست عده ای ناراحتم ناراحتم از دست دوستان ظاهر نمای قدیمی که اکنون قاتل پیکرم گشته اند و اگر لحظه ای غفلت به کار گیرم مثل گرگهای گرسنه ای مرا میدرند و نابودم میسازند ،البته نا انصافی است که نگویم که یکی از دوستان ظاهر نما فریب خورده و به مخالفت با من پرداخته که امیدوارم خدا هدایتش کند،البته خداوند متعال همه ی ما را هدایت کند،ولی بقیه ی دوستان ظاهر نما دشمنان جانی و دیوانه من اند.ناراحتم از اینکه کسی نیست که به دادم برسد و مرا در مقابل دوستان ظاهر نما یاری کند.به این فکر کنید که تک و تنها چه کنم؟ درست است که آنها به زیراب زنی مشغولند ولی من تا به حال با آنها به هیچ نحوی بد رفتاری نکرده ام و به یاری خدا از این به بعد هم نخواهم کرد. درست است که میگویند محیط آموزش در حال حاضر بهتر از حال گذشته است ولی باید بگویم که این چنین نیست سیاستی که در کلاسهای درس حاکم است به جرأت میتوان گفت که در هیچ سیستم نظامی و یا اطلاعاتی موجود نیست. هرز نگویم.از شما میپرسم چرا دیگر خنده به سراغم نمی آید؟(با نظراتون بگین).

:: موضوعات مرتبط: نبشته ها، دل نوشته ها، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr