سلام
سلام

چرا دیگر نمیتوانم بخندم؟

مدتهاست

که دیگر نمیتوانم بخندم نمیدانم چرا ؟ مدتیست که دلم گرفته و از دست عده ای ناراحتم ناراحتم از دست دوستان ظاهر نمای قدیمی که اکنون قاتل پیکرم گشته اند و اگر لحظه ای غفلت به کار گیرم مثل گرگهای گرسنه ای مرا میدرند و نابودم میسازند ،البته نا انصافی است که نگویم که یکی از دوستان ظاهر نما فریب خورده و به مخالفت با من پرداخته که امیدوارم خدا هدایتش کند،البته خداوند متعال همه ی ما را هدایت کند،ولی بقیه ی دوستان ظاهر نما دشمنان جانی و دیوانه من اند.ناراحتم از اینکه کسی نیست که به دادم برسد و مرا در مقابل دوستان ظاهر نما یاری کند.به این فکر کنید که تک و تنها چه کنم؟ درست است که آنها به زیراب زنی مشغولند ولی من تا به حال با آنها به هیچ نحوی بد رفتاری نکرده ام و به یاری خدا از این به بعد هم نخواهم کرد. درست است که میگویند محیط آموزش در حال حاضر بهتر از حال گذشته است ولی باید بگویم که این چنین نیست سیاستی که در کلاسهای درس حاکم است به جرأت میتوان گفت که در هیچ سیستم نظامی و یا اطلاعاتی موجود نیست. هرز نگویم.از شما میپرسم چرا دیگر خنده به سراغم نمی آید؟(با نظراتون بگین).



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

:: موضوعات مرتبط: نبشته ها، دل نوشته ها، ،
:: برچسب‌ها: انتهاي روياي الهه عزيز,
نویسنده : Mehr